[go: up one dir, main page]

Academia.eduAcademia.edu

درنگی اخلاقی بر نهاد ازدواج

این یادداشت صورت بازنویسی شده دو گفتگوی جداگانه با استاد ملکیان است که بخش اول آن توسط آقای صدیق قطبی منتشر شد و بحث و نقد فراوانی به دنبال داشت. آقای ملکیان در گفتگوی بعدی خود با آقای فنایی اظهار داشتند که همه آنچه ایشان در این باره گفته اند در نوشتار آقای قطبی نیامده است و به همین دلیل در گفتگوی دوم توضیحاتی اضافه کردند. من در این یادداشت سعی کرده ام صورت ویراسته دیدگاه آقای ملکیان را در باره نهاد فعلی ازدواج در جامعه خودمان بیاورم. امیدوارم جانب امانتداری را در نقل و ویرایش و تدوین مطالب رعایت کرده باشم. مجید حیدری چرده charvadeh@hotmail.com

درنگی اخلاقی بر نهاد ازدواج مصطفی ملکیان ویراست مجید حیدری چروده معیار اجتماعی رایج در جامعه ما برای سنجش میزان وفاداری زن و شوهر نسبت به همدیگر، طول مدت زندگی مشترک است، بر مبنای همین معیار، آدمها با همدیگر پیمان می بندند که همواره با همدیگر زندگی کنند مگر آنکه مرگ آنها را از همدیگر جدا کند. بر این مبنا هرچقدر طول مدت زندگی مشترک زوجین بیشتر باشد، تلقی عمومی این خواهد بود که آنها نسبت به هم وفادارترند. بر همین مبناست که در فرهنگ ما برای زندگی های مادام العمر ارزش و قداست خاصی قائل هستند و توافق برای ازدواج را به معنای زندگی مشترک با همدیگر تا پایان عمر می دانند. حال آنکه وفاداری یک امر کیفی است و یک طرز خاص از زندگی است که با کمّیت قابل سنجش نیست. من فکر میکنم ازدواجهایی که در جامعه ما بوقوع میپیوندد اگرچه از حیث عرفی و قانونی ازدواج های درستی هستند، اما خلاف سلامت روان بوده و نوعی سایش و فرسایش روحی بین زوجین بوده و 5 تالی فاسد بر آن مترتب است که عبارتند از: اول اینکه معتقدم ازدواج قِوامش به احساسات و عواطف و هیجانات است و احساسات و عواطف و هیجانات، غیر اختیاری ترین بخش وجود ما هستند. آن وقت در نهاد ازدواج می خواهیم غیر اختیاری ترین بخش وجود ما زیرِ مهمیزِ قانون و تبصره و ماده در بیاید و این خیلی بی معناست و نتائج اخلاقی منفی خواهد داشت. دوم اینکه در ازدواج چون فرض بر این است که اخلاقاً با عشق باید ازدواج صورت بگیرد و عشق امری ذوطرفین است و قوام آن نیز به طرفین است. بنابراین اگر ویژگی ای در من عوض شود یا ویژگی ای در معشوق من عوض شود یا در هر دوی مان عوض شود بی شک عشق شدت و ضعف پیدا می کند. البته جایی که شدت پیدا می کند مشکلی پیدا نمی شود، اما جایی که ضعف پیدا می کند باعث می شود که شما در ازدواج اگر به وفاداری که وظیفه ی اخلاقی تان هست عمل کنید، باید با این شخص زندگی تان را ادامه دهید اما این با "صرافتِ طبع" ناسازگاری دارد که آن هم وظیفه ی اخلاقی ماست. چرا باید اصلاً نهادی درست کنیم که میان دو تا وظیفه ی اخلاقی ما تعارض ایجاد کند؟ و من هر کدام از این دو را انتخاب کنم مشکل دارم. پس از اول این تعارض را بین این دو درست نکنیم. سوم این است که شما به همان دلیلی که عاشق این فرد شده اید ممکن است در آینده عاشق فرد دیگری هم بشوید و ممکن است آن عشق شدت بگیرد بر این عشق. بعد با چه استدلالی می شود حق شما را از زندگی با آن فرد گرفت؟ چرا باید کاری کنیم که تعهد نسبت به همسر سابق با عشق نسبت به فرد دیگری تعارض پیدا کند؟ اصلا نهادی درست نکنیم که این مشکل را ایجاد کند. همیشه نباید گفت که هنگام تعارض چه کار باید بکنیم. اصلا چرا باید دست به کاری بزنیم که موجب به وجود آمدن تعارض شود. چهارم اینکه سلامت روان آدم که تأمینش وظیفه ی اخلاقی آدمی است نیازمند حریم خصوصی است و ازدواج حریم خصوصی را از شما می گیرد. یعنی شما برای سلامت روانی تان نیاز دارید که حریم خصوصی برای خودتان داشته باشید. حریم خصوصی این است که من یک آناتی یک لحظاتی باید آنچنان که می خواهم در تنهایی به سر ببرم و این وانهادگی و تنهایی در زندگی زناشویی همیشه سلب می شود. البته اینکه ازدواج این حریم خصوصی را از آدم می گیرد از جامعه به جامعه فرق می کند ولی هیچ جامعه ای نیست که در آن ازدواج این حریم خصوصی را اصلاً نگیرد و شما دیگر آن حریم خصوصی را ندارید و این مضر است برای سلامت روان ما. پنجم این مسئله است که شما و طرف مقابل تان فقط در عاشقی و معشوقی مشترکید اما در بقیه ی ویژگی ها اختلاف دارید. حال اگر این اختلاف در مقام عمل جلوه کرد چه باید کرد؟ فرض کنیدکه شما سینما را دوست دارید و از تئاتر نفرت دارید و همسرتان تئاتر را دوست دارد و از سینما نفرت دارد و شما می خواهید با هم بروید بیرون؛ اینجا کار آسان است و اگر بخواهید خیلی عاقل باشید و بخواهید اخلاقی عمل کنید می گویید تو برو تئاتر خودت را و من می روم سینمای خودم را. تا اینجا مشکلی نیست اما اگر در یک مسئله ای بود که نشود گفت من می روم راه خودم را و تو برو راه خودت را چه؟ مثلا می خواهیم خانه بخریم. من می خواهم خانه ای را بخرم که در محله ای باشد که هوای سالمی دارد ولی پرستیژ اجتماعی ندارد ولی همسرم می خواهد در محله ای خانه داشته باشد که پرستیژ اجتماعی دارد ولی هوای بسیار آلوده ای دارد. آیا اینجا می شود گفت که تو خانه ی خودت را بخر و من خانه ی خودم را می خرم؟ مشکل دقیقاً این است که اگر بخواهم حق همسرم را حفظ کنم باید حق خودم را ضایع کنم و اگر بخواهم حق خودم را حفظ کنم باید حق همسرم را ضایع کنم. فرض کنیم در خرید خانه هم ماجرا را اینگونه فیصله دادیم که بیا در خانه خریدن تو حرف من را گوش کن منتها در اتومبیل خریدن من حرف تو را گوش می کنم. اما اینجا درست است به لحاظ اخلاقی، نزاع فیصله پیدا کرده است اما آهسته آهسته شما به لحاظ روانی به این نتیجه می رسید که من عشق این فرد را به هزینه ی بالایی دارم می خرم. هزینه اش این است که من از خواسته های خودم صرف نظر کنم. لذا به دلیل همین توالی فاسد، لازم است نهاد ازدواج تغییر کند. ما نباید تصور کنیم نهاد فعلی ازدواج مقدس است. نهاد ازدواج تا کنون چند تحول بزرگ را تجربه کرده است: ازدواج چند مرد با یک زن، ازدواج چند زن با چند مرد، ازدواج یک مرد با چند زن، ازدواج یک مرد با یک زن. پیشنهاد اصلاحی من بدین شرح است که که اگر یکی از طرفین یا هر دو یقین یا حتی شک کنند که یکی از چهار شرط زیر فسخ شده است، دیگر زندگی خوشی نخواهند داشت لذا بهتر است این رابطه را فسخ کنند و به زندگی مشترک با همدیگر ادامه ندهند تا نه از لحاظ روانشناختی آسیب ببینند و نه از لحاظ اخلاقی. عقد قرارداد ازدواج و برقراری رابطه جنسی بین دو نفر، عملا به معنای فسخ قرارداد یک نفر از آنها یا هردوی آنها با شخص دیگری نباشد. برای ایجاد یا حفظ این ارتباط فریبکاری نکنیم چه از حیث گفتار چه از حیث کردار. این ارتباط به حال و آینده هیچکدام از طرفین آسیب نرساند شخص مقابل را شخص تلقی کنیم نه شی، کس تلقی کنیم نه چیز. یعنی او را انسان تلقی کنیم و در مقام نظر به عقلانیت او و در مقام عمل به آزادی او احترام بگذاریم. راهکار عملی شدن پیشنهاد اصلاحی فوق آن است که طول مدت زندگی مشترک، معیار وفاداری نباشد و همه ازدواجها موقت فرض شود. موقت به این معنا که هر وقت یکی از طرفین یا هر دو شک یقین یا حتی شک کرد یک یا چند مورد از شرایط چهارگانه فوق نقض شده است، حق داشته باشد رابطه را قطع کند و کسی نتواند مانع او بشود. در این حالت آدمها هر مدت (ولو یک هفته) با همدیگر زندگی کنند، یا هر چندبار که ازدواج کنند، وفادارانه خواهد بود. از پیشنهاد من نباید چنین برداشت شود که این نوع ازدواج، تنها نوعِ ازدواج قانونی باید باشد. منظور من این است که این نوع ازدواج هم باید قانونی تلقی شود. همه سبک های زندگی در یک نظام دموکراتیک باید قانونی تلقی بشود. چنانچه این نوع ازدواج به تدریج بر سایر انواع غلبه پیدا کرد و رایج شد، لازم است طول مدت آن توسط قانون تعیین شود. پیشنهاد من برای این مدت، 3 سال است. به لحاظ روانشناختی انسانها هر چقدر هم که طرف مقابل را دوست بدارند، بعد از 3 سال روابط شان عادی می شود و آنوقت است که ممکن است دنبال امور غیراخلاقی بروند و شرط وفاداری را نقض کنند. حالا اگر سلامت روانشناختی و اخلاقی طرفین بعد از سه سال محفوظ ماند، دوباره آن را تمدید می کنند. 4